ناگفته های سقوط شوروی
**پایگاه دانش و سرگرمی**
سیستم تبادل بنر پارود

ناگفته های سقوط شوروی

 

هر انقلابي واقعه‌اي شگفت‌انگيز است. با اين حال؛ آخرين انقلاب روسيه در رديف شگفت‌آورترين رخدادها قرار مي‌گيرد. در سال‌هاي منتهي به 1991، تقريبا هيچ كارشناس، استاد دانشگاه، مقام يا سياستمدار غربي پيش‌بيني نمي‌كرد اتحاد شوروي سقوط كند و به همراه آن ساختمان ديكتاتوري حزبي، اقتصاد دولتي و كنترل كرملين بر امور امپراتوري داخلي و اروپاي شرقي فروريزد. نه ناراضيان (با يك استثناء) و نه انقلابي‌هاي بعدي اگر خاطرات‌شان ملاك قرار گيرد، پيش‌بيني نمي‌كردند شوروي فروخواهد پاشيد.

زماني كه ميخاييل گورباچف در مارس 1985 دبيركل حزب كمونيست شوروي شد، هيچ يك از معاصران او بحراني را پيش‌بيني نمي‌كردند كه بتواند منجر به انقلاب شود. هرچند در ميان نخبگان شوروي درخصوص ميزان و دامنه مشكلات اين كشور اختلاف نظرهايي وجود داشت، ولي كسي فكر نمي‌كرد كه اين مسايل حداقل در آينده نزديك بحراني شود. اين كوته‌بيني عجيب از كجا نشأت مي‌گرفت؟ بخشي از ناكامي كارشناسان غربي در پيش‌بيني اضمحلال شوروي برمي‌گردد به وجود نوعي تجديدنظرطلبي تاريخي ـ شما آن را ضد كمونيسم بخوانيد- كه تمايل داشت درخصوص ثبات و مشروعيت رژيم شوروي اغراق كند. اما كساني كه به سختي آنها را مي‌توان در برابر كمونيسم متساهل به شمار آورد نيز از سقوط شوروي حيرت‌زده شدند.
در واقع اتحاد شوروي در سال1985 از همان منابع طبيعي و انساني 10سال پيش از آن برخوردار بود. يقينا سطح زندگي در اين كشور از بسياري از كشورهاي اروپاي شرقي پايين‌تر بود چه رسد به غرب. كمبودها؛ سهميه‌بندي غذا، صف‌هاي طولاني در فروشگاه‌ها و فقر شديد فراگير بود. اما اتحاد شوروي فجايع بزرگ‌تري را ديده بود، بدون اينكه ذره‌اي از تسلطش بر جامعه و اقتصاد كم شود؛ چه رسد به اينكه قدرت را واگذار كند. 
هيچ شاخص اقتصادي در شوروي تا قبل از 1985 از نزديك شدن فاجعه‌اي حكايت نمي‌كرد. از 1982 تا 1985 رشد توليد ناخالص داخلي، هرچند نسبت به دهه 60 و 70 كاهش نشان مي‌داد، با اين حال به صورت ميانگين به 9/1درصد در سال مي‌رسيد. رشد اقتصادي كند بود اما نمي‌توان گفت كه فاجعه‌بار بود، الگويي كه تا آخر 1989 ادامه يافت. كسري بودجه‌اي كه از انقلاب فرانسه به اين سو يكي از نشانه‌هاي بحران انقلابي شمرده مي‌شد؛ در سال 1985كمتر از دودرصد توليد ناخالص داخلي بود، هر چند كسر بودجه به سرعت در حال رشد بود اما تا سال 1989، كسري در حد كمتر از 9درصد باقي مانده بود؛ كسر بودجه‌اي كه بسياري از اقتصاد‌دانان آن را كاملا قابل مديريت مي‌دانند.

كاهش شديد بهاي نفت از 66 دلار در هر بشكه در سال 1980 به 20 دلار در سال 1986 (به قيمت‌هاي سال 2000) يقينا ضربه مالي سنگيني براي شوروي بود. با اين حال با احتساب تورم؛ در سال 1985 هنوز نفت در بازارهاي جهاني گران‌تر از سال 1972 بود و بهاي نفت تنها يك‌سوم پايين‌تر از سال‌هاي دهه 70 بود و در عين حال در سال 1985 درآمدهاي شوروي دو درصد افزايش يافت و سطح دستمزدها با احتساب تورم در پنج سال بعد تا پايان 1990 به صورت ميانگين هفت‌درصد افزايش پيدا كرد. همچنين به نظر نمي‌رسيد كه هيچ نشانه‌اي از بحران پيشاانقلابي از قبيل ديگر عوامل شناخته‌شده منجر به ناتوان شدن حكومت، نظير فشار خارجي، در شوروي وجود داشت. درست برعكس؛ هم‌چنان كه استفان سستانويچ، ديپلمات و تاريخ‌نگار آمريكايي نوشته است دهه پيش از فروپاشي شوروي به درستي زماني بوده است كه همه اهداف ديپلماتيك و نظامي شوروي محقق شده بود. البته افغانستان به طور فزاينده‌اي به جنگي فرسايشي تبديل شده بود اما تلفات اين جنگ براي ارتش پنج‌ميليوني شوروي قابل چشم‌پوشي بود. هر چند بار مالي هنگفت حفظ امپراتوري در مناظره‌هاي بعد از 1987 به موضوعي عمده تبديل شده بود؛ اما هزينه جنگ افغانستان به هيچ‌وجه آنقدرها سنگين نبود: هزينه‌هاي جنگ در سال 1985، چهار تا پنج ميليارد دلار بود كه نسبت به توليد ناخالص داخلي رقم چشمگيري نبود. آمريكا هم در سقوط شوروي نقش تسريع‌كننده بازي نكرد. هر چند «نظريه ريگان» درخصوص مقاومت و در صورت امكان وادار كردن اتحاد شوروي به عقب‌نشيني در كشورهاي جهان سوم فشار قابل توجهي به مناطق پيراموني امپراتوري در جاهايي مثل افغانستان، آنگولا، نيكاراگوئه و اتيوپي وارد كرد، با اين حال مشكلاتي كه براي شوروي در اين كشورها ايجاد شد نيز بسيار كوچك‌تر از آن بود كه منجر به فروپاشي شوروي شود. در واقع هر چند طرح ابتكار دفاع راهبردي موسوم به جنگ ستارگان ريگان به عنوان پيش‌درآمدي براي رقابتي بالقوه پرهزينه طرحي مهم شمرده مي‌شد، اما اين طرح به هيچ‌وجه حاكي از شكست نظامي شوروي نبود، چراكه كرملين به خوبي مي‌دانست كه استقرار موفقيت‌آميز سامانه دفاع فضايي به چندين دهه زمان نياز دارد. به همين ترتيب هر چند خيزش مسالمت‌آميز 
ضد كمونيستي كارگران لهستان در سال 1980 براي رهبران اتحاد شوروي تحول ناخوشايندي بود كه بيانگر در خطر بودن امپراتوري اروپايي آنها بود، اما تا سال 1985 جنبش همبستگي از نفس افتاده بود. به نظر مي‌رسيد اتحاد شوروي بدون توجه به افكار عمومي جهاني، خودش را با سركوب خونين اروپايي شرقي براي هر 12 سال وفق داده بود، مجارستان در سال 1956، چكسلواكي در سال 1968، لهستان در 1980. 
تقريبا نظير تمامي انقلاب‌هاي مدرن؛ انقلاب اخير روسيه نيز با آزادسازي ديرهنگام از بالا آغاز شد. علت اين امر فراتر از ضرورت‌ اصلاح اقتصاد يا براي دوستانه‌تر كردن محيط بين‌المللي است. درون‌مايه عمل تهورآميز گورباچف به صورت انكار‌ناپذيري ايده‌آليسم بود: او مي‌خواست اتحاد شوروي اخلاقي‌تري بسازد. 
هر چند بهبود وضعيت اقتصادي سرلوحه اهداف گورباچف بود؛ اما كمترين ترديدي وجود نداشت كه گورباچف و حاميانش تلاش مي‌كردند كه جامعه شوروي را ابتدا از نظر اخلاقي ونه‌اقتصادي اصلاح كنند. اكنون كه به آن سال‌ها نگاه مي‌كنيم، به نظر مي‌رسد سخنان بسياري از رهبران شوروي در روزهاي آغازين پرسترويكا، نوعي ابراز ناخشنودي شديد از سقوط اخلاقي و آثار تخريبي گذشته استالینيستی بر جامعه شوروي بود. اين امر آغاز جست‌وجوي نااميدانه پاسخ به پرسش‌هاي بزرگي بود كه معمولا انقلاب‌هاي بزرگ با آن آغاز مي‌شود: زندگي خوب و با عزت چيست؟ نظام عادلانه اجتماعي و اقتصادي چيست؟ حكومت مشروع و قابل قبول چيست؟ رابطه دولت با جامعه مدني چگونه بايد باشد؟ گورباچف در ژانويه 1987 در نشست كميته مركزي گفت: فضاي اخلاقي تازه‌اي در كشور شكل مي‌گيرد.

در اين نشست بود كه او اعلام كرد گلاسنوست (شفافيت) و ايجاد ساختارهاي مردم‌سالار بنيان سياست پرسترويكا يا بازسازي جامعه شوروي خواهد بود. «بازنگري در ارزش‌ها و بازانديشي خلاقانه درخصوص اين ارزش‌ها آغاز شده بود.» بعدها؛ گورباچف با يادآوري احساساتش در اين خصوص گفت كه «ما ديگر نمي‌توانستيم مانند گذشته ادامه دهيم، ما بايد زندگي را از بنيان تغيير مي‌داديم و از كارهاي ناصواب گذشته رها مي‌شديم» او اين نگرش تازه را موضع اخلاقي ناميد. 
براي نيكلي ريژكوف؛ وضعيت اخلاقي در سال 1985 «نگران‌كننده‌ترين» ويژگي جامعه آن زمان شوروي بود: ما از خودمان مي‌دزديم؛ رشوه مي‌دهيم و رشوه مي‌گيريم؛ در روزنامه‌ها گزارش‌هاي دروغين منتشر مي‌كنيم؛ در دروغ‌گويي از تريبون‌هاي مهم حد نمي‌شناسيم؛ بر سينه همديگر مدال آويزان مي‌كنيم و اين وضعيتي است كه از بالا به پايين و پايين به بالا وجود دارد. ادوارد شواردنادزه وزير امور خارجه و يكي از اعضاي حلقه بسيار كوچك ابتدايي هواداران آزادي اطراق گورباچف نيز مثل ديگران از بي‌قانوني گسترده و فساد در عذاب بود. او به ياد مي‌آورد كه در زمستان 85-1984 به گورباچف گفته بود، همه چيز فاسد شده است و بايد تغيير كند. نيكيتا خروشچف سلف گورباچف در دهه 1950 سستي عمارتي كه استالين بر اساس وحشت و دروغ بنا كرده بود؛ از نزديك مشاهده كرد. اما نسل پنجم رهبران شوروي اطمينان بيشتري از استحكام رژيم داشتند. به نظر مي‌رسيد كه گورباچف و جمع يارانش به اين باور رسيده بودند آن چيزي كه درست است از نظر سياسي قابل مديريت نيز هست. گورباچف اعلام كرد؛ فرآيند استقرار مردم‌سالاري؛ «تنها شعار نيست و شالوده پرسترويكاست». سال‌ها بعد او به خبرنگاران گفت: الگوي شوروي نه تنها در سطوح اقتصادي و اجتماعي شكست خورد؛ اين الگو همچنين در سطح فرهنگي هم ناكام ماند.

جامعه ما، مردم ما، افراد داراي بيشترين تحصيلات و اشخاص بسيار روشنفكر اين الگو را در سطح فرهنگي رد كردند چرا كه به انسان ارزش نمي‌داد و از نظر معنوي و سياسي به آن ظلم روا مي‌داشت. اينكه اصلاحات گورباچف تا سال 1989 منجر به انقلاب شد؛ عمدتا به علت «آرمان ايده‌آليستي» ديگري بود: بيزاري شديد و شخصي گورباچف از خشونت و خودداري لجوجانه او از سركوب گسترده در زماني كه عمق و دامنه تغييرات از هدف اوليه او فراتر رفت، به كارگيري شيوه سركوب استالينيستي حتي براي «حفظ رژيم» خيانت به اعتقادات عميقش محسوب مي‌شد. كسي كه از نزديك شاهد تحولات دهه 1980 بوده است، تعريف مي‌كند: «دبيركل به ما گفته كه بايد مشت روي ميز بكوبيم،» و سپس مشتش را به صورت نمايشي گره كرد؛ اما ادامه داد؛ در كل مي‌شود اين كار را انجام داد، اما نمي‌خواهيم دست به خشونت بزنيم. كساني كه القا مي‌كردند كه جامعه دچار «سقوط اخلاقي» شده است متفاوت از كساني كه ديگر انقلاب‌هاي كلاسيك را در عصر جديد به راه انداختند؛ نظير نويسندگان؛ روزنامه‌نگاران؛ هنرمندان، نبودند. همچنان كه الكس دوتوكويل كشف كرده بود؛ اين مردان و زنان «به ايجاد خودآگاهي از نارضايتي كمك مي‌كنند» و موجب تقويت افكار عمومي مي‌شود كه آن هم به نوبه خود تقاضاي موثري براي تغيير انقلاب به وجود مي‌آورد. «ناگهان، كل آموزش‌هاي سياسي» ملت دست‌مايه كار نويسندگان و اديبان مي‌شود. البته؛ انگيزه اخلاقي قابل توجه؛ جست‌وجوي حقيقت و خوبي شرط لازم اما كافي براي بازساختن كشور نيست. ممكن است كه براي پايين كشيدن رژيم كهنه كافي باشد اما احتمالا يك ضربه براي فايق آمدن بر فرهنگ جا افتاده تماميت‌خواهانه، كافي نخواهد بود. بذر نهادهاي دموكراتيكي كه به وسيله انقلابيون تحت تاثير اخلاق پاشيده شده است، ممكن است در عمل خيلي ضعيف‌تر از آن باشد كه در جامعه‌اي كه تجربه گران‌قدر زيادي در سازماندهي مردمي و خود‌مختاري ندارد؛ بتواند موجب پايداري حكومت دموكراتيك كارآمد شود. اين امر ممكن است كه مانعي بزرگ در راه تحقق آرمان‌هاي بهار عربي ايجاد كند ـ چنانكه در روسيه اين موضوع ثابت شد- نو زايش اخلاقي روسيه به علت تفرقه و بي‌اعتمادي كه محصول 70 سال تماميت‌خواهي بود؛ تباه شد. هرچند گورباچف و يلتسين امپراتوري را منحل كردند؛ اما ميراث تفكر امپراتوري ميليون‌ها روس را با تبليغات تكراري «محاصره دشمنان» و روسيه به پا خواهد خواست «مستعد پذيرش استبداد جديد پوتينيسم، كرده است. علاوه بر اين؛ چنانكه دلبستگان گلاسنوست به شدت درخصوص آن هشدار داده بودند تراژدي عظيم ملي (و گناه ملي) استالينيسم هيچ گاه به صورت كامل مورد كنكاش قرار نگرفت و از آن اعلام برائت نشد. 
براي همين است كه به نظر مي‌رسد كه روسيه بار ديگر به آهستگي به سوي پرسترويكاي ديگر در حركت است. هرچند اصلاحات بازار آزاد دهه 90 و بهاي كنوني نفت در تركيب با يكديگر به صورت بي‌سابقه‌اي بهروزي را براي ميليون‌ها روس به ارمغان آورده است؛ فساد آشكار طبقه برگزيده؛ سانسور به سبكي تازه و تحقير آشكار افكار عمومي بذر از خود بيگانگي و بدبيني را در جامعه روسيه پراكنده است و در واقع اگر نگوييم بيشتر از آن موقع، كم‌كم به سطح اوايل دهه 1980 مي‌رسد. كسي اگر فقط چند روز در مسكو با روشنفكران به گفت‌وگو بنشيند؛ يا از آن بهتر نگاهي گذرا به بلاگ‌هاي مجله زنده (ژيوي ژورنال)، محبوب‌ترين مكان اينترنتي روسيه، يا سايت‌هاي گروه‌هاي مستقل و مخالف مهم بيندازد؛ خواهد ديد كه شعار دهه 80 مردم روسيه كه «ما ديگر نمي‌توانيم اين‌گونه زندگي كنيم» دوباره به باور اصلي آنها تبديل شده است. فضيلت اخلاقي آزادي دوباره خود را در گستره جامعه روسيه تحميل مي‌كند و تنها محدود به محافل فعالان هوادار مردم‌سالاري يا روشنفكران نيست.

در فوريه امسال؛ موسسه توسعه معاصر؛ مخزن فكر ليبرال به رياست ديميتري مدودف؛ مطلبي را منتشر كرد كه به شعارهاي انتخاباتي انتخابات رياست‌جمهوري 2012 روسيه شبيه بود: در گذشته روسيه براي خوب زيستن به آزادي نياز داشت؛ اين بار روسيه براي زنده ماندن به آزادي نيازمند است... چالش زمانه ما بازنگري كامل نظام ارزش‌ها و ايجاد خودآگاهي جديدي است. ما نمي‌توانيم كشوري جديد با افكار كهنه بسازيم... بهترين سرمايه‌گذاري (كه كشور مي‌تواند روي انسان انجام دهد) آزادي و حكومت قانون و احترام به عزت و منزلت انساني است. اين همان جست‌وجوي فكري و اخلاقي براي احترام به خود و غرور بود كه با موشكافي در گذشته و حال كشور آغاز شد، در مدت كوتاه چند ساله اتحاد شوروي قدرتمند را از درون تهي كرد؛ مشروعيت را از آن گرفت و پوسته آن را به خاكستر تبديل كرد و سرانجام در اوت 1991 فروريخت. داستان سفر اخلاقي و فكري روسيه داستان عمده آخرين انقلاب كبير قرن 20 به شمار مي‌رود. 


مجله فارن پاليسي

نويسنده لئون آرون 

روزنامه شرق

برگرفته از : یک پارس

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نوشته شده در تاريخ 22 / 8 / 1390برچسب:شوروی,سقوط شوروی,ناگفته ها, توسط مسعود بلیدئی |